چه‌گونه؟

چگونه بازگردم وقتی تو را نمی‌بینم تا بوسه‌ای بر پیشانی‌ات بکارم و یادم برود در کجای این باغ حضور دارم. نظری به رود پشت خانه بینداز؛ شاید میان این سنگ‌های داغ، آب خنکی جاری شد و جلا داد روح خسته و داغان مرا. چه کسی می‌داند؟

چه کسی می‌داند؟ شاید آن بذرهای گران‌بها که کلاغ‌های شوم قصه‌ از مزرعه‌ی خیالِ‌ تختمان ربودند، الآن در دستان شاه شهر پریان باشد؛ شاید هم در دستان داروغه‌ی شهر خیال.

درهرحال برایم فرقی نمی‌کند؛ دیگر چه گونه‌ام خیس باشد چه خشک، خوب می‌دانم نباید هرگز به گذشته  بازگردم.

نظرات بسته شده است.